عوام واژه عجیبی است برای من وهیچ ابایی ندارم از برچسب زدن قشری از آدمها با این نام- اولین بار شاید سال های پایانی دبستان و شروع دوره راهنمایی بود که در کتاب های نقد بوف کور با این کلمه آشنا شدم آن سالها هر چه کتاب نقد بود میخواندم تا سر دربیاورم از آن داستان فرا واقعی غافل از اینکه چقدر بد کتاب میخواندم - آن کتاب های قدیمی دهه ۴۰ و ۵۰ ایران از این وآژه عوام به کرات استفاده میکرد من هم یاد گرفته بودم به هر کسی شبیه من نبود میگفتم عوام - کار به جایی رسید که یک بار به معلم انشا سال سوم راهنمایی گفتم و او چقدر میفهمید و چقدر بزرگ منش بود که خندید و هیچ نگفت و بعد ساعت درس کنه و بنه منبع ورود این کلمه را در مغز دختر سیزده ساله در آورد و هفته بعد لیست کتاب هایی که باید بخوانم را داد دستم  پربود از کتاب های ادبیات روس و برای سال دوم دبیرستان نوشته بود با قرمز صدسال تنهایی - لیستی که دستم بود کتاب های مناسب سن وکنجکاوی من را پوشش میداد تا سال سوم دبیرستان که باید درس می خواندم برای کنکور من از آن روز کلمه عوام را برای چند سالی از یاد بردم تا سال کنکور که یک معلم سرخانه داشتم برای تست زدن درس جبر و احتمال همیشه بعد جلسات درس آن موقع هایی که مادرم با سینی چایی و شیرینی وارد میشد در مورد کتاب حرف میزدیم یک بار حرفهایمان طول کشید و آقای ص قول داد یک کتابی که من دوست خواهم داشت برایم بیاورد هفته بعدترش آمد با کتابی که شد کتاب مقدس زندگی من |فراسوی نیک و بد - نیچه|من از کتاب هیچ نمیفهمیدم و هر هفته سوال هایم سر کلاس های خصوصی ام بیشتر در مورد نفهمدین هایم از کتاب بود تا خود جبر- کتاب را پس دادم بعد کنکور ولی یک جلد به زور از ان کتاب خانه تاریک و نمور فروغ در زیر زمین پاسآژ چهارباغ اصفهان خریدم آن روزهای درگیری بین خودم و خوب و بد همیشه رجوع میکردم به فضایل ما دقیقا همان روزهای گریز و گذر بین اخلاقیات باز این واژه عوام وارد ادبیات روزمره ام شد ان روزها دیگر به هر کسی که شبیه من نبود نمیگفتم عوام ولی طبقه بندی داشتم به آدمهایی که مطالعه نمیکردند یا حتی با افتخار میگفتند نمی کنیم و یا هیچ وقت در مورد اصول و پس و پشت خوب ها و بدهایشان سوالی نمیکردند با صدای بلند میگفتم عوام - آن روزهای دهه ۷۰ یا ۸۰ شناخت عوام خیلی آسان بود شروع میکردند به حرف زدن پیدا بود آخرین چیزی که خوانده اند داستان های زن دوم بودم مجله اطلاعات بود ولی اوسط دهه ۸۰ با این فراگیر شدن فیلم دیدن و فیلم بازی معادله هارا به هم زد به یک هو خودت را پیدا میکردی با یک شمسی جانی داری از آخرین کار وودی آلن و علل پیدایشش در جامعه مدرن  نیویورک حرف میزنی و بعد مکالمه از آن پیشتر هی نمیرود هی تو جامعه شناسی مدرن را مقصر می دانی او هنوز مانده در همان پیش و خم اسم های فیلم  همان جا بود که شصتت خبر دار میشد که شمسی جان تا همین جایش بلد است و نه قبلش و نه بعد ترش
این بحران در دهه ۹۰ و انقلاب اینترنت و اطلاعات ویکی پیدایی دیگر هیچ نمیشد تشخیص داد که آدمها از کتاب طبقه فرهنگی اند میرفتی وارد یک دوستی میشدی بعد می دیدی لیسانس ادبیات فارسی از فلان دانشگاه را دارد ولی هیچ نمی داند از کنه و بنه نویسندگان این مملک هر چه هست یک رودخانه خیلی کم عمق است که هی وسیع شده هی هر روز بیشتر آدمها برچسب میخوردند و میرفتند در آرشیو
این روزها این دانشمند نماهای سطحی رسوخ کرده اند به لایه های زیرین شبکه های اجتماعیی هر از گاهی مچ یکی شان را میگیری که میبینی ای وای چقدر نزدیکت نشانده بودی اش
این روزها بی رحم تر شده ام در استفاده از این واژه هر از گاهی در برخورد با یکی از این نوگلان در دلم میگویم بیخود نبود ابراهیم گلستان عزیز این قشر را حتی عوام هم صدا نمیکرد میگفت یک مشت احمق!همه این ها گفتم که بگویم من آدم بی رحمی ام در دوستی از آن دل نازکان آریایی نیستم که بیخود و بی جهت ناز و نوازش کنم کسی را که از روی فهم حرف نمیزند خیلی نزدیک باشد گاهی تذکر میدهم اگر دورتر باشد رد میشود و فاصله ایمنی را رعایت میکنم و دقیقا دلم میخواهد ناز نوازش نشوم - نیامده ایم در این دنیا که هی نازمان را بکشند دلم میخواهد جایی عوام گونه رفتار کردم آدمهای نزدیک نهیبم بزنند. آدمهای بی رحمی باشیم در دوستی تا نشویم شمسی  جون و کوکب جون شبکه های اجتماعی که هر چه میکنند دوستانشان مدحشان را می گویند