لحظه های شوم ناگزیر-
دستهای یخ کرده و قلم/خیس از رطوبت ناب دستانش و نامی که جاری می شد بر سفیدی کاغذ
بابا....ب ا ب ا
لرزشی خفیف تمامی کودکانه گی اش را لرزاند
-بابا امد-بابا ارام امد- بابا به بستر صورتی رنگش امد
در این جملات نا موزون -در این نگین نامه نابلدانه کلمات را نقاشی می کرد-گاه گاه
اما بابا امد-
بابا ارام امد-بابا به بستر صورتی رنگش امد-بابا تمامی کودکی اش را درید
بابا اشکهایش را ندید-بابا تمامی رازهای سر به مهر اندامش را فریاد کرد
-بابا بسترش را به خون نشاند
چه کودکانه به زنانگی اش قدم گذاشت-
خالی از تمامی بازی های یواشکی با پسرهای محله پایین-خالی از لمس تنش در بستر کنجکاوی معشوقه نو بلوغش
-خالی از حجم تمامی خاطرات دخترانگی
بابا مهمان شبانه رختخواب صورتی رنگش بود-مامان مهمان خاموش اشک -اشک -اشک
بابا امد -بابا هر شب می امد-بابا برهنه تر از عکس های مجله های یواشکی می امد
اما او این روزها اندمش می شکفت و دهانش گس بود از تهوع های صبحگاهی
و مسخ تکان های نا گهانی عروسکی که بابا به او هدیه داده بود-
این روزها چه کودکانه باردار عروسکی بود از بابا
و بابا دیگر نمی امد-انگار به بستری دیگر مهمان بود
شاید در همین نزدیکی