شب های مدرنیته
پیچ خیابان/صداهای گنگ انسان های مدرن
تاریکی حزن الود شبهای پاییزی بانوای خفقان اور مدرنیته
دستهایم یخ زده/دستان سردم را اقتخار می کنم/گرمای هیچ دستی را گدایی نمیکند
قدمهایم کرخت ایستاده انگار می رقصد روی خستگی خیابان
چشمانم به سیاهی مینشیند در پس نگاه های این چشمان حریص/لبخند های کریه لبانم را به تهوع پیوند می دهد
کافه های رنگی دود گرفته/روشنفکران کاغذی با سیگار های نمادین
تنهایی من انگار جرم است همان قدر که بلعیدن دود سیگار در مدرسه
ازبوی قهوه ابن انسان های مدرن به تهوع لبخند می زنم
طعم تلخ الکل را می طلبم همانگونه که هرزگی مبهم چشمانم را
تا رازتمامی این چشمان منزوی را بر ملا سازد
چشمان ساکت این اسان های مدرن مرا به بستر می طلبند
بستر هایی قرمز از معصومیت های دریده شده
بسترهایی که شبها روشنفکری را فراموش می کنند وبه خواب سکس های خیالی می روتد
بستر هایی که در ان عشق را الودند/دریدند/بلعیدن
بسترهایی که هیچ کس با هرزگی شان به اگاهی نرسید
چه حریصانه می طلبندم
جا سیگاری مدفن سیگارهایم است با فیلتر های قرمز به رنگ شهوت
وقت رفتن است
وقت به تعفن کشیدن این انسان های مدرن است /چه حرصانه بدنم را میدرند...می توان این لحظه ها را خندید
هیچ کس تا به اکنون حیوان روشنفکر را در اغوش کشیده است
ارام تر از مردن به خواب رفته
جا سیگاری مدفن سیگارهایم است با فیلترهای قرمز اما این باربه رنگ خون
وقت رفتن است هوا صبح می دمد
فردا دوباره روز این روسنفکران کاغذی است در کافه ای پر دود وشب بستری..زنی
چه مدرن شبها به حیوانیت می رسند
تاریکی حزن الود شبهای پاییزی بانوای خفقان اور مدرنیته
دستهایم یخ زده/دستان سردم را اقتخار می کنم/گرمای هیچ دستی را گدایی نمیکند
قدمهایم کرخت ایستاده انگار می رقصد روی خستگی خیابان
چشمانم به سیاهی مینشیند در پس نگاه های این چشمان حریص/لبخند های کریه لبانم را به تهوع پیوند می دهد
کافه های رنگی دود گرفته/روشنفکران کاغذی با سیگار های نمادین
تنهایی من انگار جرم است همان قدر که بلعیدن دود سیگار در مدرسه
ازبوی قهوه ابن انسان های مدرن به تهوع لبخند می زنم
طعم تلخ الکل را می طلبم همانگونه که هرزگی مبهم چشمانم را
تا رازتمامی این چشمان منزوی را بر ملا سازد
چشمان ساکت این اسان های مدرن مرا به بستر می طلبند
بستر هایی قرمز از معصومیت های دریده شده
بسترهایی که شبها روشنفکری را فراموش می کنند وبه خواب سکس های خیالی می روتد
بستر هایی که در ان عشق را الودند/دریدند/بلعیدن
بسترهایی که هیچ کس با هرزگی شان به اگاهی نرسید
چه حریصانه می طلبندم
جا سیگاری مدفن سیگارهایم است با فیلتر های قرمز به رنگ شهوت
وقت رفتن است
وقت به تعفن کشیدن این انسان های مدرن است /چه حرصانه بدنم را میدرند...می توان این لحظه ها را خندید
هیچ کس تا به اکنون حیوان روشنفکر را در اغوش کشیده است
ارام تر از مردن به خواب رفته
جا سیگاری مدفن سیگارهایم است با فیلترهای قرمز اما این باربه رنگ خون
وقت رفتن است هوا صبح می دمد
فردا دوباره روز این روسنفکران کاغذی است در کافه ای پر دود وشب بستری..زنی
چه مدرن شبها به حیوانیت می رسند
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم آذر ۱۳۸۶ ساعت 23:9 توسط سودابه
|