من
میان باریدن برف تاانجماد راهی نیست وقتی قدمهایت به هما غوشی برف ها رفت گر چه با تحکمی مردانه
میان لمس دستانت تا نوازش راهی نیست جز غباری که پس پلکهایت می اید می دانم / می دانم
امشب من تمامی لحظات دیروزت رقیب بودم و تمامی حسادتم را پشت سکوتهای خا موشم مخفی کردم
می دانم/می دانی می دانی
امشب من چشمان بزک کرده تمامی دخترکان دیروزت که روزی به چشمانت خیره شده اند رفیبم
چه سخت زیبا می زند وقتی من چشمانی همیشه خاموش دارم گاه خیس...نمناک
امشب من به زیبایی تمامی دخترکان اغوش های دیروزت/به لمس لطافتی که انگشتانت بلعید و نمامی خیره شدن هایت در راز اندامهای موزونشان رقیبم
و چه سخت زیبا می زند
وقتی لطافت موزون اندامم همشه گریان بود
امشب من گوشهایی که تمامی لفظ های عاشقانه را برایشان زمزمه می کردی و تمامی پلکهایی که بسته می شدند با ارامش صدایت رقیبم
چه سخت زیبا می زند
وقتی صدایت را گوشهای الکنم هیچ گاه نشنید
امشب من به اغوشهای که روزی به لمس دستانت به نیاز هما غوشی رسیدند و دستان عروسکی که بازوانت را نوازش بود و تمامی شب های عاشقانه ات رقیبم
چه سخت زیبا می زند
وقتی دستانم زخمی دارد و نوازش بازوانت در باور زخمهایم فقط به چشمانت غم می دهد
امشب من به تمامی لحظه های زنانه مالکیت چشمانت/دستانت/ مردانگی ات رقیبم
و چه سخت زیبا می زند
وقتی هیچ گاه مالکیت نگاهت را با تمامی زنانگی ام حس نکردم
امشب/امشب/امشب
من صدایت را می شنوم و سایه هایی که به امروز من رقیب خواهند شد را می بینم که فردا روز/ انگار خواهند امد
وقتی چشمانت زمزمه رفتن سر دهد
فردا می ایند
و شاید به دخترکی با چشمهای ساکت/خاموش/که خیس می زند گاهی
و اندامهایی گس/ الوده به گذشته ای در حوالی نگاه ات و اغوشی که شاید کو چک بود برای بزرگی مردانگی ات
رقیبند
چه سخت زیبا می زند وقتی
خواهند دید رقابتی است نا برابر
ان ها هیچ گاه کلمه نخواهند افرید برای احساس ان چشمان بی رنگ....و از مردانگی اش باردار شعر نمی شوند
انها هیچ گاه شاعر نخواهند بود
+ نوشته شده در شنبه چهارم اسفند ۱۳۸۶ ساعت 20:47 توسط سودابه
|