دق آوردن های گاه به گاه به کوشش یک دختر پنج ساله
ادمها گاه به گاه دق می آورند ،دقیقا با همین ادبیات یک لحظه بعد از لحظه اکنون احساس میکنی هیچ دقیقا به معنی هیچ نداری برایش بجنگی یا از جایت بلند شوی .
من به آن لحظه می گویم دق آوردن، رفتار های متفاوتی را در این لحظات از خودم نشان داده ام در این سی سال و اندی میانگین که بگیری از این رفتارها می رسی به همان پا کوبیدن های زمان 5 سالگی ام یا بی حرف نشستنم روی پله های سیاه یک پاساژ گریس خورده ای در مرکز اصفهان در حوالی 6 سالگی.
این دو رفتارشده است یک الگوی رفتاری برای لحظات دق آوردن حتی تا همین سی سالگی- یا سی سال و اندی یعنی یک لحظاتی مثلا مچ خودت را میگیری میبینی از سرد بودن هوا پا به زمین میکوبی اما نه دقیقا پا کوبیدن به زمین 5 سالگی ات اما الگوی رفتاری ات همان است یک لج بازی پر سرو صدا که کسی بیاید آرامت کند -یا گاه شده است به یک کمای سکوت میروی و اینقدر این کما و سکون را ادامه می دهی که کسی یا چیزی بیاید از روی پله های سیاه براق بلندت کند.
نمی دانم کدام فیزیولوژیست / روانشناس گفته است که روان انسان پیشرفت میکند یا یک جور تکامل داروینی دارد ولی هر که گفته است من برایش یک مثال نقض بزرگم در این سی و اندی سال نه تنها روان من چیزی را درست نکرده است که هیچ همان الگوی ابتدایی خنده دارش را هی نهادینه کرده است در تمام سلول های رفتاری ام.
هر سال روزهایی صرف تصحیح این مهم میشود، معمولا این روزها با این شروع میشود که زندگی را سفید ببین و این شب سیاه سحر خواهد شد و صورتی یا قرمز دیدن همه اقشار بشر ولی دوام این روزها به هفته هم نمی رسد ..
این مثبت درمانی زرد جایش را میدهد به واقعیتی حتی سیاه تر از هر آنچه هست انگار نا امید تر از همیشه بر میگردی و به دوروبرت نگاه میکنی و سیاه ترش میبینی!
سال ها به این گذشت که بفهمی این روانشناسی زرد مخاطب زرد دارد همه این جملات نصب شده روی مناظر کوه و تصویر آدمهای بزرگ و نویسنده های نوبل بگیر همه و همه برای یک قشر خاص تولید شده که دنبال کننده های خوبی هستند و تو هیچ وقت دنبال کننده خوبی نبودی!آنقدر چرا و اما و اگر میکردی که دست آخر جا می ماندی از آن خیل دنبال کننده.
هر سال روزهایی صرف تصحیح این بافت شکننده رفتاری میشود /صرف تصحیح این پیش نوشت رفتاری که در پاسخ به دل نخواسته ای یا گوشه ای کز میکنم با اشک و بغض یا پا به زمین میکوبم و دور و دورتر میشوم مثل همان پنج سالگی مهم.
شاید بهترین تصحیح همین اگاهی است - اریک برن عزیز میگوید روزی که آگاه شدی به این که در بافت رفتاری همه آدمها یک سری بازی های رفتاری است که هست و همیشه هم هست !تصحیح شروع شده است.
امان از اون روزهای اول که یک لحظه سی دو ساله ای و با یک نگاه در یک مهمانی یا یک جمله در پیامی میشوی شش ساله واین فرآیند رفت و برگشت را با تاخیر چند ساعته میبینی و پوست می اندازی و پوست می اندازی .
اما این فرایند، لحظات لذت بخشی هم دارد که انگار داری به روان ات امتیاز میدی برای ادامه راه- و این لحظات دقیقا زمانی هایی است که دوستی یا آشنایی را میبینی که در پی یک ناخواسته میرود در پوست پنج سالگی اش بازی مخصوص به خودش را راه می اندازد این مواقع اگر دوست یا آشنا برایت عزیز باشد دستش را میگیری تا درآن نقشی که میخواهد بازی کند بزرگ بشود اگر هم عزیز نباشد همان دور شاید تخمه بشکنی و خوب نگاهش کنی تا بازی تمام شود.
آدمها گاه به گاه دق می آورند و از زمین و زمان بیزار میشوند و چه بسیارند که همان بازی های کودکانه اشان را بازی میکنند و این دایره باطل را هی کش می دهند - آدمهای بازی هایشان عوض میشود ولی نمایشنامه همان است-خوب که نگاه کنی نمایشنامه های محبوب هم زیاد است بین آدمها _مثلا بازی زن متاهل خوشبخت یا مرد متاهل خوشبخت یا پارتنرعاشق یا پدر خانواده دوست - به قول یونگ عزیز هر گاه دیدی اصراری در یک مهم به تو القا میشود بدان یک جابه جایی اتفاق افتاده است و چیزی در بطن آن اصرار اشتباه/برعکس است.
نمونه این بازی ها را زیاد میبینی اطرافت، فقط باید چشمت را خوب باز کنی میبنی یکی بازی من رِییس خوبی ام بازی میکند عین زمانی که خاله بازی میکردیم و یکی همیشه مدیر بود .وقتی روزهای دق آوردنش زیاد میشود در نقش مدیر بیشترو بیشتر فرو میرود و اینقدر که غرق میشود که هیچ وقت یادش نمی آید شروع این بازی برای رهایی از آن روزهای دق آوردن است.
کاش روزهای زیادی از سال را به بافت رفتاری مان فکر کنیم، در این لحظات گاه به گاه دق آوردن شاید روزی برسد که دیگر پا نکوبیم در جواب ناملایمات اجتناب ناپذیر و بلند گفتم "رهاش کن بره رییس"
دیالوگ فیلم چیزهایی هست که نمی دانی
+ نوشته شده در جمعه یازدهم فروردین ۱۳۹۶ ساعت 12:57 توسط سودابه
|